کلمه

کلمة الله هی العلیا

کلمه

کلمة الله هی العلیا

مشخصات بلاگ

ساحل افتاده گفت گرچه یسی زیستم/ آه نه معلوم شد هیج که من چیستم
موج ز خودرفته ای تیز خرامید و گفت /هستم اگر می روم گر نروم نیستم
می رویم تا باشیم... برای و به سوی فرجام آخرزمانیمان. در سینه هامان داغ کوچه و صفین و کربلا داریم. خط های پیشانی هامان همه سرخ است و تبسم لب هامان همه سبز. داغداریم. و منتظر.تمام سخن هامان بوی هدف می دهد. و تمام حرف هامان...کلمة الله هی العلیا...

نویسندگان

                                                                              بسم الله الرحمن الرحیم

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...

 

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب

                                                    فریدون مشیری

دریافت
حجم: 1.19 مگابایت
(توضیحات: تصنیف می رسد اینک بهار باصدای محمدرضا شجریان)


 خوش به حالت. شکفتی. گستره گیسوی طلاییت بر دامان سبز چمنزار، بر منحنی های پیوسته دره های پر از گل، بر دل های زخم خورده بلبلان مهجور، بر چکامه دانه های سربه زیر باران در همرفتی ذره های خاک...غزل ها می سراید!

                                  معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا               کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا

                                  یاری که دلم خستی، در بر رخ ما بستی                 غمخواره باران شد،  تا باد چنین بادا

  دستان پر تلاطم دریا، چنگ بردامان ساحل و...

راستی زمین ما زیباست...میتابی،

به تمام. چنذ سال است که می تابی. چیز ها دیده ای. آن گاه که نوروز نخستین بود، مهرورزی تو با پایبندان خاک آغاز شد. تو هم زخم خورده ای. بر که ها که تابیدی و نه...

بر گل ها، آن گاه که "بردا و سلاما"، و آن گاه که سنگ فرش خیابان های تهران، در چند هزار سال و ده ماه و دوازده روز بعد!

بر دامن پاک درختان، آن گاه که سفینه نجات شدند در بلایی عالم گیر و آنگاه که سوختند تا "بردا و سلاما"!

بر کام ها که نخشکاندی...آن گاه که نخستین بار "بخن بخن.." گفتند و آنگاه که در حلت و حرمت خرمای فتاده از نخل حاشیه نهروان چانه زنی کردند!

 و گاه نتابیدی.. بر سنگهای ذوب و سخت شده آهن دل. آن گاه که گرهی چند شدند بر عرشه آن سفینه نجات. با تصنیف پنج بند "الهی بحق العالین"!! و آنگاه که با تبر پیکرتراش جوان ازپس و پیش فرو ریختند تا "بردا و سلاما"! و گاه با دستان "قتال العرب" بر پهنه سنگی "کانون دنیا".

تابش نوروزی تو گاه فراتر از باورهاست..آغاز نامه...

 آنگاه که در پس چهل سال غلتانیدن، پدرم را ندا آمد..."الست بربکم؟" و آن گاه که تکیه ای کوتاه بر دیواره "کانون دنیا" فرجامش بانگ رسای "انالحق" باشد...

ا«بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»


یا معشر الخلائق! ألا وم أراد أن ینظر إلى آدم وشیث ، فها أنا ذا آدم وشیث ، الا ومن أراد أن ینظر إلى نوح وولده سام فها أنا ذا نوح وسام ، الا ومن أراد أن ینظر إلى إبراهیم وإسماعیل فهاأنا ذا إبراهیم وإسماعیل ، الا ومن أراد أن ینظر إلى موسى ویوشع ، فها أنا ذا موسى ویوشع ، الا ومن اراد أن ینظر إلى عیسى وشمعون فها أناذا عیسى وشمعون .
الا ومن أراد أن ینظر إلى محمد وأمیر المؤمنین صلوات الله علیهما فها أنا ذا محمد صلى الله علیه وآله وأمیر المؤمنین علیه السلام ، الا ومن أراد أن ینظر إلى الحسن والحسین علیهما السلام فها أنا ذا الحسن والحسین ، الا ومن اراد أن ینظر إلى الائمة من ولد الحسین علیهم السلام فها أنا ذا الائمة علیهم السلام أجیبوا إلى مسألتی ، فانی أنبئکم بما نبئتم به وما لم تنبئوا به .

  آری آن روز هم میتابی..آن روز هم میتابی...خدا کند که بر ما هم...

                                          

                                  از دولت محزونان وز همت مجنونان                آن سلسله جنبنان شد، تا باد چنین بادا

                                   عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد             عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا

 بتابی تا فریاد برآریم...تیغ بر دست...نیزه بر دوش و سپر بر پشت:

یا لثارات الحسین...

کلمةالله هی العلیا...والسلام

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع

1-کلیات فریدون مشیری

2-دیوان غزلیات شمس. غزل شماره 82

3-مستدرک الوسائل ج:6 ص:353

4-بحارالنوار ج:53 ص:10

5-مفاتیح الجنان دعای عهد



  • رضا علی پور

                                                   

 تماشا در لفظ به معنای نگریستن و پرداختن سطحی به موضوعیست:

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت         به تماشای تو آشوب قیامت برخاست!

،،،

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست         برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست   فردا همه از خاک تو برخواهد رست

در بیت نخست عمیق ترین حالت این نگاه نارندانه در کلام خواجه حافظ هویداست و در رباعی پسین نظر بازی در حال باده گساری بی پروایانه که مغتنم شمردن فرصت و دلشوره های حاصل، عمیق ترین نگاه فراروست.

اما این تماشای پیش رو نه آن تماشاست! تماشای غلطیدن در، در بحر جذبه های نورانی پروردگار است. آن که شیخ اجل را چنان مست کرد که دامن از دست برفت! تماشایی که هبوت را انتهاست و آشفتگی را ظاهر.

سر عاشق که به خاک در معشوق بود     کی خلاصش بود از محنت سرگردانی

،

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه     با دو حام دگر آشفته شود دستارش

 و اما یادکردن سوگند که در قرآن کریم در چند سوره به موضوعات شایان توجه نظیر زمان، قلم، فرشتگان صف در صف و...قسم یاد شده است و در اینجا به تمشا! که وصال پروردگار منتهای وارستگی بنی آدم است.

یا غایة الآمال العارفین


حرف هایم،مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

  -در شعر او روشنایی نمادی از حقیقت و ایده آل او رسیدن به روشنایی و کشف حقیقت است.

برای نمونه در سروده ای تحت عنوان نیایش از مجموعه شرق اندوه چنین می سراید:

دستی افشان،تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد،هر قطره شود خورشیدی

باشد که صد سوزن نور،شب ما را بکند روزن روزن

و در سروده معروفش به نام پشت در یاها از مجموعه حجم سبز که در آن آرمان شهر خویش را به تصویر می کشد بر جسته ترین ویژگی آن درخشنگی این آرمانشهر یا سر شاری آن از حقیقت و آگاهی است:

پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوتر هاییست،که به فواره هوش بشری می نگرند...

  -این جا برای روشنی نمادی قائل نمی شود و بی پیرایه سخن می راند...حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود

و چمن استعاره از فهم و دانایی است.

و چراگاه جایی که در آن میتوان کسب کمال کرد.

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

    -مجددا از روشنایی سخن به میان آمده که همان کسب آگاهی و کمالات انسانی و خصوصا کسب حقیقت است.

در گاه نیز به نوعی می تواند حواس انسان برای کسب این آگاهی ها باشد.از جمله دیدن و شنیدن.از این واضح تر در گاه به معنی ورودی خانه نیز میتواند باشد(در لغت) که در قدیم محوطه ای کوچک در ورودی خانه ها بود که به وسیله چند پله به حیاط خانه منتهی میشد.

پس در گاه در اینجا می تواند ابزارهای انسان برای کسب معانی باشد.

اما استعمال کلمه رفتار برای تابیدن انوار حقیقت به آن از آن جهت است که زمانی که این حقایق از درگاه وجود انسان عبور کرده و درک شد تجلی آن در رفتار انسان جلوه گر می شود.

برای فهم بهتر موضوع وجود انسان را یک سامانه(سیستم-نظام) رایانه فرض می کنیم.داده یا دیتاهایی از راه های گوناگون به سامانه منتقل می شوند(تایپ،اسکن،میکروفون...)و به صورت موقت در رم نگهداری می شوند.وپس از استفاده از دانسته های قبلی.(هارد) توسط پردازشگر مرکزی(سی پی یو)پردازش و سپس به صورت دلخواه خارج می شوند.

حال آن حقایق ذکر شده را همان ورودی یا دیتاها فرض می کنیم که به صورت داده های خام و از در گاه های مختلف(حواس پنج گانه)وارد ذهن میشود.(مانند رم) در آنجا به آموخته های قبلی رجوع می شود و پس از پردازش اعلام و استفاده می گردد.

شهید مطهری در کتاب فلسفه و منطق فکر را این گونه تعریف می کند:

الفکر حرکه الی المبادی          و من مبادی الی المراد

یعنی وقتی داده ای وارد ذهن می شود طرح یک مساْله می کند که پس از رجوع به آموخته های قبلی و کنار هم قرار دادن معلومات آن امر مجهول به معلوم تبدیل می گردد.

اما تا بازتاب آن در رفتار انسان هنوز یک قدم باقی مانده که آن هم یقین است.

فرق انسان و رایانه در همین مورد نهفته است.که رایانه فاقد عضوی به نام قلب یا دل است!!!

مشنو از نی،نی نوای بی نواست         بشنو از دل،دل حریم کبریاست

آن بسوزد خاک و خاکستر شود             این بسوزد خانه دلبر شود

پس حقایقی که از در گاه های پنج گانه وارد ذهن انسان شده و پس از پردازش تبدیل به علم می گردند پس از ورود به دل تبدیل به یقین شده و در وجود انسان نهادینه می گردد.که این نهادینگی آغاز عمل یا به قول مرحوم سپهری تجلی روشنایی در رفتار انسان است.

و به آنان گفتم؛

سنگ آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز،زیوری نیست به اندام کلنگ.

در کف دست زمین گوهر ناپیداییست

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید

   _در مورد دو خط اول این قطعه باید به دعوای قدیمی فلاسفه و متکلمین شیعه رجوع کرد. آن هم در مورد آفرینش ما سوی(کائنات)است.عقیده فلاسفه بر این است که زمانی وجود دارد که قبل از آن کائنات وجود نداشته اند. یعنی کائنات حادث است نه قدیم(حادث یعنی چیزی که از ازل وجود نداشته و بعد از آن خلق شده یعنی ازلی نیست.و قدیم در مقابل آن است که تنها وجود قدیم خداوند است که از ازل وجود داشته)

اما متکلمین عقیده دارند که صفت خالقیت خداوند عین ذات اوست و از زمانی که خداوند وجود داشته خالق بوده یعنی خالقیت خداوند عین ذات اوست.و از آنجایی که تنها خداوند قدیم الوجود است پس کائنات نه حادث است و نه قدیم.

در این دو سطر مرحوم سپهری از عقیده دوم تبعیت میکند:

سنگ آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ

یعنی کوه از سنگ است و کلنگ از جنس فلز و این دو زینت نیستند.

ادامه دارد...

  • رضا علی پور

                                                     

و به آغاز کلام...

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است...

حرف هایم،مثل یک تکه چمن روشن بود...

من به آنان گفتم

آفتابی لب در گاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد...

#######

قطعه ای که خدمتتان کپی گردید،قسمتی از سوره تماشا اثر مرحوم سهراب سپهری است.

قبل از توضیح این قطعه لازم است توضیحاتی در مورد این شاعر مرحوم بگویم...

قبل از مشخصاتی که ظاهر شخصیت اوست(به نقل از ویکیپدیا):

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.

.

.

.

در اشعار او معنویت،فلسفه و زیبایی لفظ یک جا موج می زند.برای اثبات این سخن بهترین مرجع، نخست می تواند صدای پای آب اثر جاودانه وی باشد که هدف از آن تصلای مادر پس از فوت پدر است.

معنویت موجود در شعر او را میتوان در آن قسمت که ارکان نماز را به پدیده های طبیعی نسبت می دهد جستجو کرد.

و اما قسمت فلسفی شعر او که از شاهکارهای ادب نوین پارسی است را میتوان در چند خط آخر این سروده مشاهده کرد.

من نمیدانم که چرا می گویند..

اسب حیوان نجیبیست،کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است...

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

.

.

.

کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن،پی آواز حقیقت بدویم...

-همانطور که ظاهر سروده سرشار از زیبایست تامل در بطن نشان می دهد اثر فریادی شاعرانه و گلایه گونه از مساله حقیقت و تبدیل آن به واقعیت است.

که کل کل بر سر این موضوع در یونان پیش از میلاد باعث ایجاد علوم فلسفه و منطق بود.

######

حال به سوره تماشا بپردازیم:

مفاهیم بنیادین توحیدی به خصوص شیوه هشدار و بشارت قرآن کریم به وضوح در این شعر قابل مشاهده است:

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه بالبی سرم چیدم،گفتم:

چشم را باز کنید،آیتی بهتر از این می خواهید؟...

 ادامه دارد...


  • رضا علی پور

                                               

کشتی بی نا خدایم...
حیران و پریشان...
دریای وهم گویی در تولد مرگم مشوش است...
گویی ساحل وصل ندارد.
بادبان های تکاپو را چندی است که گشوده ام.
افسوس که در کشاکش عبور ثانیه ها...رستانم تا وصل کوتاه است.
بادبان ها را قراری نیست...
سکان درانیده ام...
سوگند اگر تیره ابرها نگسلد,مهرت به دیدگان کم سویم نیالایم...
تولد مرگ...آغاز پایان بی فروغم...
سنگ سایم میکنی-و تیشه به دستم...
تیشه به دستم...
قامت آفرینم میکنی..
این میکنی که از درد هجرت بر پهنای قامت روح,پیکری نیکو سازم که بر خم و پیچ قامت هزاران فریبش اسلیم هزاران ستاره است...
اما هستیا!...
تو نه آن شیرین عشوه گری که با قدحی شیر بفربیم...
و نه من کوه سای فرق دریده که چندی نور در هاون خیالت کوبم...
میستایندت...
جایگاه ستارگان که والا ترین سوگند هایند...
و هفت جایگاه زنجیریان!...
فراز و فرود...
آن حیران ماه زده-که در اندیشه ثنایت-بال های فسوس بر دوش انگاریده ام...
چون پیکان شب,سپهر را میشکافد و نیم تن خورشید سرخ را نشانه می رود؛چشم بر پهنای خر گاه مشکینت میدوزم...
و این دل رمیده را به بند بند شب گره میزنم.
اما...
بی کنارا!...
چه نالم از اندیشه خوش...
گویی پیچک های وهم بر انبوه ستون ادراک...چون مار خزیده اند...
تو نه آن سوسو وجود آفلی...
که زمینی چند منور سازد و چون گیسوی فریبای شب بر سراپیکر لرزانش فرو ریزد,سر به گریبان تسلیم فرو برد...
و چون دستی در پی گیسو جنباند؛قدح افشاند...و مغربی به می لکه دار سازد...
و نه من آن مجنون ماه زده ام؛که در پساپس بیابان وهم جویمت...
بی افولا!...
تو...
روشنایی آسمانها و زمینی...
در تکاپویت,در حجم واژه های سستی...گویی بس حقیرم...
ببین که به می کلبه کوچک تنهاییم آلوده ام...
پیر مغانم!...
آری آن کلبه نشسن محزونم...
که بر فرود راه بی نهایت افشان پیداییت,مست کابوس هزار دستان شده ام.
آه...
دمی دست گیرم...
دست گیرا...پر گیرم...
دست گیرو پر گیر
که آن سیاه چشم سیاه پر منم...
هم او که بی قرار از توفان بر کشتی ات نشینم.و چون تپیدن یابم-قصیده دراز"ام یجیب" خوانم.
نا خدایا!...
نه...
تو نه آن پیر بادبان افروزی که نهصد چندی سنگ عقل بر سبوی جان کوبد؛و چون کشتی بر "جود" سکان بداراند؛بیمناک از تشویش دریا
 گرهی چند کوبد و تصنیف هوش ربای "الهی بحق العالین" خواند.
و من نه آن پرستوی پر امید,که در اندیشه بقا بر کشتی ات نشیند...
تو "نگاهبان والا ترین سوگندهایی!...
و هفت جایگاه زنجیریان!..."
و من حقیر ترین واژه...انسان...
گوی وهم,ر چوگان گاه زمین همی غلطد...جایگاه زنجیریان!...
                                   نیک یا بد...
در ادراک چشمان سپید بی سوارت
قاصد روزگار نیک بختی...
چوگان خیالت,گوی ها در زنجیر دارد...
زنجیر هبوت,تا آن نا پیدا آباد.
که دست هزاران مهر در ان است.
تا بگردند و بخوانند و بگویند...
                                      ثنای تو را.
.
.
.
هرچه می خواهیم یگوییم...کلمۀ الله هی العلیا.والسلام

[
  • رضا علی پور