کلمه

کلمة الله هی العلیا

کلمه

کلمة الله هی العلیا

مشخصات بلاگ

ساحل افتاده گفت گرچه یسی زیستم/ آه نه معلوم شد هیج که من چیستم
موج ز خودرفته ای تیز خرامید و گفت /هستم اگر می روم گر نروم نیستم
می رویم تا باشیم... برای و به سوی فرجام آخرزمانیمان. در سینه هامان داغ کوچه و صفین و کربلا داریم. خط های پیشانی هامان همه سرخ است و تبسم لب هامان همه سبز. داغداریم. و منتظر.تمام سخن هامان بوی هدف می دهد. و تمام حرف هامان...کلمة الله هی العلیا...

نویسندگان

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

                                                   

 تماشا در لفظ به معنای نگریستن و پرداختن سطحی به موضوعیست:

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت         به تماشای تو آشوب قیامت برخاست!

،،،

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست         برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست   فردا همه از خاک تو برخواهد رست

در بیت نخست عمیق ترین حالت این نگاه نارندانه در کلام خواجه حافظ هویداست و در رباعی پسین نظر بازی در حال باده گساری بی پروایانه که مغتنم شمردن فرصت و دلشوره های حاصل، عمیق ترین نگاه فراروست.

اما این تماشای پیش رو نه آن تماشاست! تماشای غلطیدن در، در بحر جذبه های نورانی پروردگار است. آن که شیخ اجل را چنان مست کرد که دامن از دست برفت! تماشایی که هبوت را انتهاست و آشفتگی را ظاهر.

سر عاشق که به خاک در معشوق بود     کی خلاصش بود از محنت سرگردانی

،

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه     با دو حام دگر آشفته شود دستارش

 و اما یادکردن سوگند که در قرآن کریم در چند سوره به موضوعات شایان توجه نظیر زمان، قلم، فرشتگان صف در صف و...قسم یاد شده است و در اینجا به تمشا! که وصال پروردگار منتهای وارستگی بنی آدم است.

یا غایة الآمال العارفین


حرف هایم،مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

  -در شعر او روشنایی نمادی از حقیقت و ایده آل او رسیدن به روشنایی و کشف حقیقت است.

برای نمونه در سروده ای تحت عنوان نیایش از مجموعه شرق اندوه چنین می سراید:

دستی افشان،تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد،هر قطره شود خورشیدی

باشد که صد سوزن نور،شب ما را بکند روزن روزن

و در سروده معروفش به نام پشت در یاها از مجموعه حجم سبز که در آن آرمان شهر خویش را به تصویر می کشد بر جسته ترین ویژگی آن درخشنگی این آرمانشهر یا سر شاری آن از حقیقت و آگاهی است:

پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوتر هاییست،که به فواره هوش بشری می نگرند...

  -این جا برای روشنی نمادی قائل نمی شود و بی پیرایه سخن می راند...حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود

و چمن استعاره از فهم و دانایی است.

و چراگاه جایی که در آن میتوان کسب کمال کرد.

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

    -مجددا از روشنایی سخن به میان آمده که همان کسب آگاهی و کمالات انسانی و خصوصا کسب حقیقت است.

در گاه نیز به نوعی می تواند حواس انسان برای کسب این آگاهی ها باشد.از جمله دیدن و شنیدن.از این واضح تر در گاه به معنی ورودی خانه نیز میتواند باشد(در لغت) که در قدیم محوطه ای کوچک در ورودی خانه ها بود که به وسیله چند پله به حیاط خانه منتهی میشد.

پس در گاه در اینجا می تواند ابزارهای انسان برای کسب معانی باشد.

اما استعمال کلمه رفتار برای تابیدن انوار حقیقت به آن از آن جهت است که زمانی که این حقایق از درگاه وجود انسان عبور کرده و درک شد تجلی آن در رفتار انسان جلوه گر می شود.

برای فهم بهتر موضوع وجود انسان را یک سامانه(سیستم-نظام) رایانه فرض می کنیم.داده یا دیتاهایی از راه های گوناگون به سامانه منتقل می شوند(تایپ،اسکن،میکروفون...)و به صورت موقت در رم نگهداری می شوند.وپس از استفاده از دانسته های قبلی.(هارد) توسط پردازشگر مرکزی(سی پی یو)پردازش و سپس به صورت دلخواه خارج می شوند.

حال آن حقایق ذکر شده را همان ورودی یا دیتاها فرض می کنیم که به صورت داده های خام و از در گاه های مختلف(حواس پنج گانه)وارد ذهن میشود.(مانند رم) در آنجا به آموخته های قبلی رجوع می شود و پس از پردازش اعلام و استفاده می گردد.

شهید مطهری در کتاب فلسفه و منطق فکر را این گونه تعریف می کند:

الفکر حرکه الی المبادی          و من مبادی الی المراد

یعنی وقتی داده ای وارد ذهن می شود طرح یک مساْله می کند که پس از رجوع به آموخته های قبلی و کنار هم قرار دادن معلومات آن امر مجهول به معلوم تبدیل می گردد.

اما تا بازتاب آن در رفتار انسان هنوز یک قدم باقی مانده که آن هم یقین است.

فرق انسان و رایانه در همین مورد نهفته است.که رایانه فاقد عضوی به نام قلب یا دل است!!!

مشنو از نی،نی نوای بی نواست         بشنو از دل،دل حریم کبریاست

آن بسوزد خاک و خاکستر شود             این بسوزد خانه دلبر شود

پس حقایقی که از در گاه های پنج گانه وارد ذهن انسان شده و پس از پردازش تبدیل به علم می گردند پس از ورود به دل تبدیل به یقین شده و در وجود انسان نهادینه می گردد.که این نهادینگی آغاز عمل یا به قول مرحوم سپهری تجلی روشنایی در رفتار انسان است.

و به آنان گفتم؛

سنگ آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز،زیوری نیست به اندام کلنگ.

در کف دست زمین گوهر ناپیداییست

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید

   _در مورد دو خط اول این قطعه باید به دعوای قدیمی فلاسفه و متکلمین شیعه رجوع کرد. آن هم در مورد آفرینش ما سوی(کائنات)است.عقیده فلاسفه بر این است که زمانی وجود دارد که قبل از آن کائنات وجود نداشته اند. یعنی کائنات حادث است نه قدیم(حادث یعنی چیزی که از ازل وجود نداشته و بعد از آن خلق شده یعنی ازلی نیست.و قدیم در مقابل آن است که تنها وجود قدیم خداوند است که از ازل وجود داشته)

اما متکلمین عقیده دارند که صفت خالقیت خداوند عین ذات اوست و از زمانی که خداوند وجود داشته خالق بوده یعنی خالقیت خداوند عین ذات اوست.و از آنجایی که تنها خداوند قدیم الوجود است پس کائنات نه حادث است و نه قدیم.

در این دو سطر مرحوم سپهری از عقیده دوم تبعیت میکند:

سنگ آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ

یعنی کوه از سنگ است و کلنگ از جنس فلز و این دو زینت نیستند.

ادامه دارد...

  • رضا علی پور