کلمه

کلمة الله هی العلیا

کلمه

کلمة الله هی العلیا

مشخصات بلاگ

ساحل افتاده گفت گرچه یسی زیستم/ آه نه معلوم شد هیج که من چیستم
موج ز خودرفته ای تیز خرامید و گفت /هستم اگر می روم گر نروم نیستم
می رویم تا باشیم... برای و به سوی فرجام آخرزمانیمان. در سینه هامان داغ کوچه و صفین و کربلا داریم. خط های پیشانی هامان همه سرخ است و تبسم لب هامان همه سبز. داغداریم. و منتظر.تمام سخن هامان بوی هدف می دهد. و تمام حرف هامان...کلمة الله هی العلیا...

نویسندگان

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

                                                     

و به آغاز کلام...

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است...

حرف هایم،مثل یک تکه چمن روشن بود...

من به آنان گفتم

آفتابی لب در گاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد...

#######

قطعه ای که خدمتتان کپی گردید،قسمتی از سوره تماشا اثر مرحوم سهراب سپهری است.

قبل از توضیح این قطعه لازم است توضیحاتی در مورد این شاعر مرحوم بگویم...

قبل از مشخصاتی که ظاهر شخصیت اوست(به نقل از ویکیپدیا):

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.

.

.

.

در اشعار او معنویت،فلسفه و زیبایی لفظ یک جا موج می زند.برای اثبات این سخن بهترین مرجع، نخست می تواند صدای پای آب اثر جاودانه وی باشد که هدف از آن تصلای مادر پس از فوت پدر است.

معنویت موجود در شعر او را میتوان در آن قسمت که ارکان نماز را به پدیده های طبیعی نسبت می دهد جستجو کرد.

و اما قسمت فلسفی شعر او که از شاهکارهای ادب نوین پارسی است را میتوان در چند خط آخر این سروده مشاهده کرد.

من نمیدانم که چرا می گویند..

اسب حیوان نجیبیست،کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است...

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

.

.

.

کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن،پی آواز حقیقت بدویم...

-همانطور که ظاهر سروده سرشار از زیبایست تامل در بطن نشان می دهد اثر فریادی شاعرانه و گلایه گونه از مساله حقیقت و تبدیل آن به واقعیت است.

که کل کل بر سر این موضوع در یونان پیش از میلاد باعث ایجاد علوم فلسفه و منطق بود.

######

حال به سوره تماشا بپردازیم:

مفاهیم بنیادین توحیدی به خصوص شیوه هشدار و بشارت قرآن کریم به وضوح در این شعر قابل مشاهده است:

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه بالبی سرم چیدم،گفتم:

چشم را باز کنید،آیتی بهتر از این می خواهید؟...

 ادامه دارد...


  • رضا علی پور

                                               

کشتی بی نا خدایم...
حیران و پریشان...
دریای وهم گویی در تولد مرگم مشوش است...
گویی ساحل وصل ندارد.
بادبان های تکاپو را چندی است که گشوده ام.
افسوس که در کشاکش عبور ثانیه ها...رستانم تا وصل کوتاه است.
بادبان ها را قراری نیست...
سکان درانیده ام...
سوگند اگر تیره ابرها نگسلد,مهرت به دیدگان کم سویم نیالایم...
تولد مرگ...آغاز پایان بی فروغم...
سنگ سایم میکنی-و تیشه به دستم...
تیشه به دستم...
قامت آفرینم میکنی..
این میکنی که از درد هجرت بر پهنای قامت روح,پیکری نیکو سازم که بر خم و پیچ قامت هزاران فریبش اسلیم هزاران ستاره است...
اما هستیا!...
تو نه آن شیرین عشوه گری که با قدحی شیر بفربیم...
و نه من کوه سای فرق دریده که چندی نور در هاون خیالت کوبم...
میستایندت...
جایگاه ستارگان که والا ترین سوگند هایند...
و هفت جایگاه زنجیریان!...
فراز و فرود...
آن حیران ماه زده-که در اندیشه ثنایت-بال های فسوس بر دوش انگاریده ام...
چون پیکان شب,سپهر را میشکافد و نیم تن خورشید سرخ را نشانه می رود؛چشم بر پهنای خر گاه مشکینت میدوزم...
و این دل رمیده را به بند بند شب گره میزنم.
اما...
بی کنارا!...
چه نالم از اندیشه خوش...
گویی پیچک های وهم بر انبوه ستون ادراک...چون مار خزیده اند...
تو نه آن سوسو وجود آفلی...
که زمینی چند منور سازد و چون گیسوی فریبای شب بر سراپیکر لرزانش فرو ریزد,سر به گریبان تسلیم فرو برد...
و چون دستی در پی گیسو جنباند؛قدح افشاند...و مغربی به می لکه دار سازد...
و نه من آن مجنون ماه زده ام؛که در پساپس بیابان وهم جویمت...
بی افولا!...
تو...
روشنایی آسمانها و زمینی...
در تکاپویت,در حجم واژه های سستی...گویی بس حقیرم...
ببین که به می کلبه کوچک تنهاییم آلوده ام...
پیر مغانم!...
آری آن کلبه نشسن محزونم...
که بر فرود راه بی نهایت افشان پیداییت,مست کابوس هزار دستان شده ام.
آه...
دمی دست گیرم...
دست گیرا...پر گیرم...
دست گیرو پر گیر
که آن سیاه چشم سیاه پر منم...
هم او که بی قرار از توفان بر کشتی ات نشینم.و چون تپیدن یابم-قصیده دراز"ام یجیب" خوانم.
نا خدایا!...
نه...
تو نه آن پیر بادبان افروزی که نهصد چندی سنگ عقل بر سبوی جان کوبد؛و چون کشتی بر "جود" سکان بداراند؛بیمناک از تشویش دریا
 گرهی چند کوبد و تصنیف هوش ربای "الهی بحق العالین" خواند.
و من نه آن پرستوی پر امید,که در اندیشه بقا بر کشتی ات نشیند...
تو "نگاهبان والا ترین سوگندهایی!...
و هفت جایگاه زنجیریان!..."
و من حقیر ترین واژه...انسان...
گوی وهم,ر چوگان گاه زمین همی غلطد...جایگاه زنجیریان!...
                                   نیک یا بد...
در ادراک چشمان سپید بی سوارت
قاصد روزگار نیک بختی...
چوگان خیالت,گوی ها در زنجیر دارد...
زنجیر هبوت,تا آن نا پیدا آباد.
که دست هزاران مهر در ان است.
تا بگردند و بخوانند و بگویند...
                                      ثنای تو را.
.
.
.
هرچه می خواهیم یگوییم...کلمۀ الله هی العلیا.والسلام

[
  • رضا علی پور